خاکستر من و عشق

سلام... سلامی به سردی دستهام و به تنگی دل کوچیکم... یه سلام مچاله مثل یه کاغذ که از تو سطل زباله اومده بیرون... نوشته های امروزم تلخه شاید...خب هر کس به فراخور حسش می نویسه... منم الان حس خودمو قلمم حس کاغذه مچالس... حس یه بازیگر سیاهی لشگر... حس یه سایه... حس کسی که هست و نیست...کسی که بود و نبودش فرقی نداره... سخته باشی و نباشی... سخته ثابت کنی هستی... سخته با همه وجود فریاد بزنی که واقعی هستی... ولی کسی نبینه... کسی نشنوه.... دیگه برام هیچی مهم نیست... ندیدن... نشنیدن... نخواستن... اصلا بذار فک کنن نیستم.. به کجای دنیا بر میخوره؟ به هیچ جا.... اصلا می رم که نباشم... بذار حقیقته نبودنمو لاقل باور کنن... حقیقت، حقیقته... حقیقته بودن نشد... حقیقته نبودن شاید بشه.... تلخ باشه شاید... ولی خب راست میگن که حقیقت تلخه... حقیقته دنیا همیشه تلخه... خیلی تلخ... تلخی شو تو زندگیم توی همه ی همه ی زندگیم حس کردم... با گوشت و پوست و خونم.... انقد که تلخ شده کامم... همه ی عمر.... و الان که می نویسم کامم عین زهر تلخه.... مزه ی مرگ میده دهنم... بوی مرگ میده نفسم... خدایا درای جهنمتو برام باز کن که دارم میام... شاید داغیه آتیش جهنمت سرمای قلب یخ زدمو از بین ببره.... خدایا فک نکنی میخوام عناد کنماااا نه به خودت قسم... فقط سردمه... خیلی سردمه... خیلی.... بذار بیام... آتیش جهنمت رو میخوام که بسوزونه همه ی منو... همه ی من... بذار هیچی نمونه ازم.... درای جهنمتم پشت سرم ببند خدا... جایی رو ندارم توش پناه بگیرم... یه قفس تنگ می خواستم که توش امن باشه و پناهم بده... اون قفس قسمت من نبود... تو قفل کن درای جهنمو پشتم تا احساس امنیت کنم تو گرمای آتیشش......دیگه حرفی نمونده جز یه زیر سیگاری با خاکستر من و عشق....

 

 

 

سه تا آهنگ دارم براتون که مکمله حرفا و احساسمه... کسی نیست نشنیده باشه ولی خب من گذاشتم شاید کسی بخواد الان بشنوه و حالم رو بدونه... دوستتون دارم عزیزان... بدرود...

 

خداحافظ، تو...

 

گل نازم

 

حرفی نیست

 

 

*در قمار زندگي عاقبت ما باختيم*

*بس که تکخال محبت بر زمين انداختيم*


نويسنده : امير جون


بی تو امشب

بي تو امشب ، دارم آتيش مي گيرم
تو نباشي ، تک و تنها مي ميرم
دل تنگم ، ديگه طاقت نداره
با خيالت ، دوباره جون مي گيرم

تو نخواستي که به يادم بموني
تو سکوت شب سردم بخوني
تو مي خواستي پا بذاري روي قلبم
که شکستي ، دلمو ، خوب مي دوني

کاش تو رو باز نديده بودم ، دل از عشقت بريده بودم
هنوزم به پات نشستم ، ياد تو هستم

يه روز هديه داد ، عطش چشمات
به من خسته ، تب دستاتو
تا تو رو ديدم ، دل به تو دادم
غم بي کسي ، رفت از يادم


نويسنده : امير جون


باران كه می بارد

 

باران كه می بارد

تمام كوچه های شهر

پر از فریاد من است

كه می گوید:

من تنها نیستم

تنها منتظرم

تنها.....

 

 

 

 


نويسنده : امير جون


تنهایی

 

 

 هی کافه چی،

میزهایت را تک نفره کن...!

نمی بینی...؟!

             همه تنهایند...!

 
 
تنها توی کافه،

فنجان های چای را نگاه  میکنم...!!!

گلویم میسوزد...!!!

برای چای هایی که با هم نخورده ایم...!!!

 

 

 

 

 

 

 


نويسنده : امير جون


اشک مهتاب...
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد

عطر صد خاطره پيچيد

یاد صد خاطره خنديد

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ي ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و مهتاب و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آمد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن

ساعتی چند بر اين آب نظر كن

آب آيينه ي عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن...

با تو گفتم حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم

روز اول كه دل من به تمناي تو لرزید

چون كبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدي

من نه رميدم نه گسستم

باز گفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو در افتم

همه جا گشتم و گشتم

نرميدم نگسستم

يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم....

.

اشكي از شاخه فرو ريخت

مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت

اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد

رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم...

(فریدون مشیری)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نويسنده : امير جون


نامه...
می خوام یه قصری بسازم

پنجره هاش آبی باشه

من باشم و تو باشی و

یک شب مهتابی باشه

می خوام یه کاری بکنم

شاید بگی دوسم داری

می خوام یه حرفی بزنم

که دیگه تنهام نذاری

می خوام برات از آسمون

یاسای خوشبو بچینم

می خوام شبا عکس تو رو

تو خواب گل ها ببینم

می خوام که جادوت بکنم

همیشه پیشم بمونی

از تو کتاب زندگیم

یه حرف رنگی بخونی

امشب می خوام برای تو

یه فال حاقظ بگیرم

اگر که خوب در نیومد

به احترامت بمیرم

امشب می خوام تا خود صبح

فقط برات دعا کنم

برای خوشبخت شدنت

خدا خدا خدا کنم

امشب می خوام رو آسمون

عکس چشاتو بکشم

اگه نگاهم نکنی

ناز نگاتو بکشم

می خوام تو رو قسم بدم

به جون هر چی عاشقه

به جون هر چی قلب صاف

رنگ گل شقایقه

یه وقتی که من نبودم

بی خبر از اینجا نری

بدون یه خداحافظی

پر نزنی تنها نری

به موقعی فکر نکنی

دلم واست تنگ نمیشه

فکر نکنی اگه بری

زندگی کمرنگ نمیشه

اگه بری شبا چشام

یه لحظه هم خواب ندارن

آسمونای آرزوم

یه قطره مهتاب ندارن

راستی دلت میاد بری؟.......

بدون من بری سفر

بعدش فراموشم کنی

برات بشم به رهگذر....

اصلا بگو دوست داری که

اینجور دوست داشته باشم؟

اسم تو رو مثل گلا

تو گلدونا کاشته باشم؟

حتی اگه دلت نخواد

اسم تو تو قلب منه

چهره تو یادم میاد

وقتی که بارون می زنه

ای کاش منم تو آسمون

یه مرغ دریایی بودم

شاید دوسم داشتی اگه

آهوی صحرایی بودم

ای کاش بدونی چشماتو

به صد تا دنیا نمی دم

یه موج گیسوی تو رو

به صد تا دریا نمی دم

به آرزوهام می رسم

اگر که تو پیشم باشی

اونوقته که خوشبخت میشم

مثل فرشته ها تو نقاشی

تا وقتی اینجا بمونی

بارون قشنگ و نم نمه

هوای رفتن که کنی

مرگ گلای مریمه

نگام کن و بهم بگو

بگوی می ری یا می مونی

بگو دوسم داری یا نه

مرگ گلای شمعدونی!

نامه داره تموم میشه

مثل تموم نامه ها

اما تو مثل آسمون 

عاشقی و بی انتها....

(مریم حیدرزاده)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

محمدم... همیشه این شعرو دوست داشتم.... تقدیم به تو

خوبِ من... مریماشو که بکنی طنّاز... اونوقت میشه حرف دله من....... 

 

 


نويسنده : امير جون


خوشبختی...

می خواستم بهت بگم

چقد پریشونم  

دیدم خودخواهیه 

دیدم نمی تونم

تحمل می کنم بی تو

 به هر سختی 

به شرطی که بدونم

شاد و خوشبختی

به شرطی بشنوم

دنیات آرومه 

که دوسش داری

از چشمات معلومه

یکی اونجاست

شبیه من

یه دیوونه 

که بیشتر از خودم 

قدرتو می دونه

چیکار کردی که با قلبم

به خاطر تو بی رحمم ؟

تو می خندی

چه شیرینه

گذشتن...

تازه مي فهمم

تازه میفهمم

تورو می خوام

تموم زندگیم اینه 

دارم می رم

ته دیوونگیم اینه

نمی رسه به تو حتی

صدای من

تو خوشبختی

همین بسه برای من....

 

(سارا برزویی)

 

 


نويسنده : امير جون


یادته؟...
امروز داشتم نظراتو مرتب میکردم یهو اینو دیدم:

شب: سلام محمد. خوبی؟؟؟؟ باباااااااااااااااا وبلاگشوووووو....... بی خیاااااال.... وبت خیلی قشنگ شده داداشی. آجی قربونت بشه. بوس.  

محمد یادته؟................

باهم آجی و داداش بودیم... با هم شروع کردیم... و الان با همیم.... کنار هم و دور از هم..... معلوم نیست زندگی چی رقم بزنه... 

 

در گذرگاه زمان

خیمه شب بازی دهر

با همه تلخی و شیرینی خود میگذرد

عشق ها می میرند

رنگها رنگ دگر می گیرند

و فقط خاطره هاست.....

که چه شیرین و چه تلخ

دست ناخورده به جا می ماند.......


نويسنده : امير جون


چشمهای تو...

چـرا نمی کشـد مـرا خـــدای چـشمهــای تــو

میان آب و آتـشـم ، برای چـشمهای تو

 قـسـم به سـاحـل غــزل دقـیـقـه ای هـزار بـار

دلم عجیب می کند، هوای چـشمهای تو

 چــقــدر با سـتــاره هــا بـه لحــن آب و آیـیـنـه

شبانه حرف می زنم،به جای چشمهای تو

 از آن شبی که دیدمت، همین یکی دو قرن پیش

نشسته ام کنار دل ، به پای چـشمهای تو

 سـکوت گــاه گــاه تـو مــرا شـکنـجـه می دهـد

خدا کند که بشنوم ،صدای چشمهای تو

اگـر چـه شــرم می کـنم بگویمت که شاعـرم

ولی تمام این غزل ،  فدای چشمهای تو

(علی احمدنیا)


نويسنده : امير جون


جمعه...

 

من حسودی میکنم

به تموم چشمایی که یه روزی تو رو میببینن

از تو باغچه نگاهت گلای نرگس میچینن

به همون تکه زمینی که قدمهاتو میذاری

به تموم دستهایی که دستتو یه روز میگیرن

به گلای نرگسی که عطر و بوی تو رو دارن

به بال فرشته هایی که زیر پاهات میذارن

به همون لحظه نابی که بالاخره میآیی

نازنینم نازنینم تو کدوم جمعه میآیی

 


نويسنده : امير جون